به این که عادت کردیم به پرپر شدن گلها.حالا بازهم بشه این غنچه وقتی قرار که برای همیشه توی دلت نمونه.تازه برای بعضیها دیگه یه سرگرمی شده هر روز یه رنگی.نگین که یه عادت شده.یه جایی باید توقف کرد باید یکم تنها خیلی تنها
چه عجب!دیگه ناامید شده بودم!یه جورایی انگار همسایهی دیوار به دیوارمی! چرا این احساسُ میکنم؟؟؟
فکر کنم خصوصی بود؛ چون جز یه ذره هیچی ازش نفهمیدم!!!
توقف کن حتما
تاریخُ که دیدم باورم نشد...! یعنی فقط چهار روز گذشته...؟پس چرا انقدر طولانی...؟!همسایهی همیشه غایب من!دست پر بیا...
چه عجب!
دیگه ناامید شده بودم!
یه جورایی انگار همسایهی دیوار به دیوارمی!
چرا این احساسُ میکنم؟؟؟
فکر کنم خصوصی بود؛ چون جز یه ذره هیچی ازش نفهمیدم!!!
توقف کن حتما
تاریخُ که دیدم باورم نشد...! یعنی فقط چهار روز گذشته...؟
پس چرا انقدر طولانی...؟!
همسایهی همیشه غایب من!
دست پر بیا...