چشمهایم را بسته ام

مردمکهایم از نبودنت میترسند

کاش .....

 

سپید مثه برف





صبح که از خواب بیدار شدم با یه زمین سفید پوش روبرو شدم

اونم توی پاییز اونم اینجا

چند روز پیش ارزوی برف کرده بودم فکر نمی کردم به این زودی بر اورده بشه


نمیدونم شاید اگه همه ارزوهام مثل برف خالصانه سفید بود اوناهم خیلی زود براورده میشد


پازل زندگیم به هم ریخته چند تا از قطعه هاشم گم شده حتی دیگه مدلی هم ندارم

واقعانمیدونم چه جوری بچینمش

اگه بزرگ نشده بودم هنوزم به همون پازلای قدیمی دل خوش میکردم

جای یه نفر خیلی خالیه

سرد نیست

 

با اینکه هوا خیلی سردتر شده ولی زندگیم خیلی گرمتر شده

به دنیای تنهاییم دارم عادت میکنم

دنیای درونم گاهی خیلی پر رنگ و نگار میشه

پر از رمز وراز میشه باید کشفش کنم

یه حس خوب که داره تلو تلو میخوره

واسه این بود که یه نفر از خواب بیدارم کرد 

هرچند که داد زد ولی خوب یه جایی باید به بعضی فکرهای ازار دهنده عبورممنوع باید داد