این روزها همه دارند میرن خونه جز من....

حوصله کشیک زنان ندارمممممممممممممممممم

تولدم

و اینگونه میمانم  به خاطر عطای نازنینش

و باز باید امید بودن را شکر نهاد

امروز دوباره هستم

خدای مهربانم

من دارم میبینم اون دورها سو سو میزندولی خاموش نمی شود.شاید بی راهه رفته ام

ولی هرگز فراموشت نکردم.چرا بیتوجه شدم .سر به هوا شدم و گاه هم رنجیدم  وفکر کردم فقط

 

مرا افریدیو بعد یادت رفت که باید برایم خدایی کنی.میدانم کفر میگویم ولی باور کن فکر میکردم که

از افریدنم از ان همه نعمتها که دادی پشیمانی. اخر من هر چه دعا میکردم تو خدایی نمکردی

من هم به اینکه فراموشم کنی عادت کردم که دعایی نکنم که امید نبندمو درست همین روزها

چشمهایم را باز کردی  سو سوی روشنایی را ان دورها دیدم دیدم دیدم که چگونه این یک سال

هم پا به پای من بودیدیدم که همه چیز مصلحت بود با من بودی و من نمیدیدم .من نا سپاس

بودم و تو خدایی میکردی ومیبخشیدی واین گونه نجاتم دادی... چه دنیای زیبایی است تو که

باشی .تنهایم مگذار