او

 

و مثل این همه نبود

و مثل اعترافش پاک ومعصوم بود

از این همه میگذشت....

میگذشت نه اینکه نبیند

که چون در همه وجدانش جایی برای سیاهی نداشت

بود .ولی مثل این همه نبود

 

 

این روزها ...................حرفهای نامریی دارم

 

جهان من

"Ruins, Persepolis, Iran" Photographic Print

افتخار میکنم که ایرانیم و متاسفم که در این جامعه بزرگ شدم اموختم دیدم وشنیدم وبعد ماندم

ومثل همه در درماندگی غلط خوردم.خوشحالم  که همزبان حافظ هستم و سعدی نامه خوانده

ام وگلستان و بوستان را از دور شنیدهام و متاسفم که زبان دروغ وریا را خوب فرا گرفته ام که در 

در درماندگی ام بمانم وله نشوم و کور مال کور مال راهی را بروم و گاه خوشحال باشم که زنده

ام که هستم هر چند پای مال میشوم.این جمله را این روزها بارها گفته ام که متاسفم برای

سرنوشتی که این جا رقم میخورد برای همه ما که امید به زندگانیشان کمترین است برای

اینکه در دورانی متولد شدهام که ایرانی بودنم دیگر کمکم نمیکند برای من که به اسلام

اعتقاد دارم و جایی هستم که بویی از ان نیست  .در این جامعای که جوانش پسرها هستند و

اگر چه انان هم گمشدههای بیشتری دارندومن وتو که این روزها برای مان شعار میدهند و باز هم

زیر پرده های سیاه ذهنشان له میکننن. دلم اشوب است  من محکوم شده این سرنوشتم

 و تازه این روزها کشورم از بین ۲۰۰ کشور دنیا رتبه ۱۹۱ را در کیفیت زندگی دارد

حرفهایم شکایت نیست .گفتم که بدانم اگر میان جوانی بحران نوجوانی گرفته است نگران

نباشم که این اجبار جهان سومی هاست