وقتی روزنه های امید را بر تنگنای سقف زندگی میبینی

بیشتر بیقرار می شوی نه قرار ماندن داری و نه طاقت ندیدن

...

اضطراب این اینده پر التهاب ....

تیک و تاک ساعت واخرین تصمیم ها

گذاشتن کوله بار خاطرات و ....

او که می خواهی دل تنگ رفتنت شود به استقبال نبودنت میرود

!!!!!!!!

تولد

من و زمان با هم قرار گذاشتیم که نه او از من سبقت گیرد و نه من از او فرار کنم

گاه که به گذشته فکر میکنم میبینم زمان زیر قولمان زده و بی انکه بیایم رفته است نمیدانم من سر گرم بازیهای کودکانه ام بوده ام یا به انچه زمان برایم می خواست راضی نبودم.....گاه سر لجبازی با زمان مینشستم..

اما هنوز هم من و زمان بر سر قول خویش هستیم هر سال او از سر تولدم میگذرد و باز دویدن مان شروع میشود ومن چه خوشحال میشوم که دوباره باید از سر شروع کنم که دوباره هستم 

 و من امروز دوباره به این فکر میکنم که این بار از کدام جاده سفرم را اغاز کنم ..وایا دوباره از سر نقطه اغاز  را میبینم... سال دیگر زمان را چگونه توصیف میکنم.......

تولدم مبارک!

 

عشق من

 

 

دیگر دستهایم توان تپاندن قلبش را ندارد

عشق من احیا نمیشود

ودمهای عمیق من بر لبانش دیگر زندگی نمیبخشد

عشق من خط صاف بی انتها میشود

شوکی عظیم میخواهد