قرمز

 

خودکار قرمزم را برداشتم

ولی جرات خط کشیدنش در سر انگشتانم یخ زده است

چشمانم را میبندم

خط خطی هایم.............

تضاد

 

مرگ و زندگی .چیزی که تو اسکرین بارها شاهدش بودم ولی جالبترینش یه زندانی را که با خوردن قرص اقدام به خودکشی کرده بود اخه زندانی باید اعدام میشد هفته دیگه ودر مقابلش استادم همه تلاشش را میکرد که بر گرده.به نظرم اینجوری مردن خیلی بهتر بود استادم به من گفت یادت باشه چه قسمی خوردی.خیلی جالب بود مرگ و زندگی دست کی بود................

باز هم شاید منطق برای چندمین بار قد بلند کرد و احساس مغلوب شد.شاید باید کمکم دفتر احساسات را بست .شاید .نمیدونم ...شاید وقتشه که رویاها را خط بزنم........

سخته ولی شدنیه....