من

از تفریح وکلاس زبان و شنا والافی وخانم خونه بودن خسته شدم ودیگه میخواهم برم طرح.میخوام وارد اجتماع بشم...یه دکتر باوجدان....خلاصه انگیزه دار شدیم یه موقع فکر نکنین از بیکاریه وسریعتر یه فکری برای رزیدنتی باید کرد.این روزها که همه بشت سر بزشک خانواده بد میگن.میمونه اور انس ودرمانگاه واینها.به هر حال این به چیزیه که باید بگذره ولی مهم نیست که چه جوری بگذره.؟؟؟

چرا خیلی مهمه حتی اگه یه چیز گذرا باشه...این ایده الیستیه من هم داره زندگی زاسخت میکنه..

این چند ماه استراحت تازه سخت گیر ترم کرده.نمیدونم تا حالا استراحت فکری اساسی داشتین.مثلا چند ماه.؟من تو این مدت زندگی راخیلی دوره کردم وشاید باریک بین شدم.نتیجه گیریها کردم اثبات کردم وگاهی هم همه را خط میزدم شاید این روزها برای من خاطره های ذهنی بشه . ااره درک اینکه چی میگم ساده نیست وشاید برای بعضی ها خیلی لوس باشه. نمیشه به این روزها خندید یا افسوس خورد.روزهایی هست که من دنبال حل کردن معادله زندگیم هستم.باور کنید من دیشب خواب دیدم دارم یه معادله دو مجهولی حل میکردم فکر کن بعد هم اون تابع را رسم کردم.خنده داره اوضاع ما هم...باید بدم یوزارسیف تعبیر کنه .شاید همه تلاش فکری من واسه رسیدن به ایده الهای زندگی باشه...رسیدن به یه راه مشی مشخص باشه ....تشخیص دیگه هم جدایی من از دانشجوییم باشه.....

منم دلم تنگ شده

دیروز یه اس ام اس داشتم که :یه خلاصه برونده دیدم که امضای تو را داشت.دلم واستون تنگ شده:

این اس ام اس دلمو تنگ کرد واسه همه بچه هاواسه کشیک واسه بیمارستان. واسه معصومه.اتوسا

کبری.دلم تنگ شد برای تو که به من میگفتی بینظیر بوتو اخه فکر میکردی سرت کلاه گذاشتم سرچند ساعت کشیک..دلم تنگ شد واسه دعواهامون.....برای فاطمه هم خونه ایم....مجتمع نگین...خونم....اتاقم.....بهار که میشد بوی یاس تو فضا مییبیچید...من وتو تا ساعتها قدم میزدیم

یلدا

پارسال شب یلدا همه بچه هایی که کشیک بودیم در بخش اطفال یه جشن مفصل گرفتیم



یادش به خیر بعضی چیزها تکرارشدنی نیست