دل

بعضی اوقات اشیا بار عاطفی زیادی دارن.مثل یه جعبه قدیمی که بع از مدتها با میکنی

بین من وتو

بعضی چیزها هست که فقط بین من و تو مونده



اره فکر می کنم خیلی ازت دور شدم.حواسم نیست.فراموشکردم خیلی چیزها را .دیشب خواب عجیبی دیدم.تا مدتی بهت زده بودم.تنها چیزی که یا دم میاد اینه هی میاد وهی میره:



فبای الائ ربکما تکذبان



خدایا دست من ودامن سرو

طرح

به قول یکی از همکاران اسمش طرحه ذاتش گذره....ولی اولش میخوای بگی گیر نده  بعد کمکم حول برت میداره که نکته دیر بشه یاد رزیدنتی میافتی وخلاصه میبینی نه اون جوری هم که دوست داری نمیشه خوش بود واسه همین بود که تصمیم گرفتم  برم یکی از این مناطق سه پنجم را یه بذبسی بکنم واسه همین عازم جنوب شدم یر فرودگاه همه عربی حرف میزدن و تازه موسیقی داخل تاکسی هم یه اهمگ شاد عربی بودواما هوا این موقع از سال خوب بود ونشون دهنده اینکه تابستان چه پوستی از ادم میکنه مرکز بهداشت اونجا ار ما استقبال گرمی کرد این منطقه یکی از روستاهای قطب اقتصادی کشور بودولی در نهایت تاسف باید بگم مردم در محرومیت غوطه ور بودن فقر فرهنگی وبهداشتی؛ محیط با همه نداشتن هایش مرا فراری میدادونگاه مردمانش دلم را میخواند ولی بازهم خود خواهیهایم پیروز شد ومن باز گشتم



پس روزهای خوش جوانیم را چگونه با این مسئولیت سخت بگذرانم



تو بگو امروز به کدامین راه دل به دریا بزنم