-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 تیرماه سال 1387 17:39
این روزها ...................حرفهای نامریی دارم
-
جهان من
دوشنبه 3 تیرماه سال 1387 14:08
افتخار میکنم که ایرانیم و متاسفم که در این جامعه بزرگ شدم اموختم دیدم وشنیدم وبعد ماندم ومثل همه در درماندگی غلط خوردم.خوشحالم که همزبان حافظ هستم و سعدی نامه خوانده ام وگلستان و بوستان را از دور شنیدهام و متاسفم که زبان دروغ وریا را خوب فرا گرفته ام که در در درماندگی ام بمانم وله نشوم و کور مال کور مال راهی را بروم و...
-
جواب
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1387 11:20
برای همه انان که بدنبال جواب میگردند نوشته های این وبلاگ الزاما مصداق خارجی ندارد،لطف فرموده،گیر ندهید
-
..........
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1387 11:13
حصار تنهاییهایم تنگتر میشود وقتی که..........وقتی که..... نمیدانم... نمیدانم تو پرکن همه جا خالی ها را تو بگو................ من در انتظار همه شعرهایت هستم
-
زن
یکشنبه 19 خردادماه سال 1387 11:52
وسرنوشت من این است انحنای قامتم را دزدانه مینوشند یا به چوب تعصب صراط مستقیم میکند هیچکس اغوش مهربانیهارا در انحنای ابروانم ندید
-
مردی
دوشنبه 13 خردادماه سال 1387 14:46
یلی نمانده است که عاشقانه بمیرد مردمان شهرم همه شاعر پیشه اند و قصه گو دلی خوش میکند اما... نمیلرزاند
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 خردادماه سال 1387 16:57
یک قانون جدیدی که تازه کشف کردم و بعد از کشف اون همه فلسفه وجودی زندگیم که متلاشی شد و... شاید تا حدی اخلاق برایم زیر سوال رفت.. همه ادمهای خوب همانقدر میتونند بد باشند که خوبند وادمهای بد همونقدر میتونند خوب باشن که بدن........ نمی دونم شاید این جامعه سر در گم ما هست که اینقدر همه را در تنگنا قرار داده که هیچکس اونی...
-
............
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1387 11:05
نمیدانستم که عشقم را در هاون میکوفتم
-
پوچ
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1387 10:06
پلم پولم پلیش باز هم گل دست دیگریست سهم من بازهم پوچ مثل زندگییست
-
دغدغه
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 10:39
این روزها همه دغدغه های ذهنم تویی.نمیدانم باید راه را برگردم یا بمانم؟
-
امفیزم
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 18:23
حجم دوست داشتنت را تنفس کردم ریه هایم توان بازدم ندارد اینک حباب عشقت روی پوستم تنها گواه بی تومردن است!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1387 11:33
کرشمه هایم را به مهربانی دلت ببخش گفتی که ناز چشمانت هر چه قدر که هست خریداریم / /
-
دکتر
سهشنبه 28 اسفندماه سال 1386 12:07
بزرگ بود واز اهالی امروز.......... نوشتن از او برایم سخت است . دیگر گریه هایم هم خالی نمیکند مرا. روحش شاد
-
دلتنگی
جمعه 10 اسفندماه سال 1386 11:18
سطر سطر دلتنگیهایم پر شده از چه بنویسم وقتی نگاه الهام بخشت را ندیده ام
-
بخش روانی
جمعه 10 اسفندماه سال 1386 11:05
و اما بخش روانی؛جزیره متروکه که خارج از شهر هست.با بیمارانی که فراموش شدگان هستند شاید به دلیل دوران استاژری از اونجا خاطرات خوبی ندارم یا به دلیل جوی هست که داره پاویون مایه مسافرخانه منفی سه ستاره ای است که تمام وسایلش را از موزه ها جمع کردن وتنهایی که عجیب تو را قورت میدهد .در کشیک هیچ کس نیست جز تو و چند تایی...
-
خیال
پنجشنبه 9 اسفندماه سال 1386 13:19
وغریبه اشناترین بوذ و ذیگران به نام دژاوو وخواندند ومن به اجبار انها تو را دفن می کردم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 اسفندماه سال 1386 16:47
رویایم را میگیرند و به دیگران هدیه میدهند وچه پاسخ درشتی که تو مداوای این درمانی!
-
اسکیزو
سهشنبه 7 اسفندماه سال 1386 16:36
چه فرق میکنذ بین من وتو من انهایی را که تو میفهمی نمیبینم و تو انهایی که من میبینم پس چرا می گویند من دیوانه ام
-
این روزها
یکشنبه 14 بهمنماه سال 1386 19:04
۲ ماهی که برمن گذشت پر از سختی ها و سادگی ها بود.بخش قلب با همه کشیکهای کمر شکنش دوست داشتنی بود . برایم توی برف اونهم ساعت ۳ نیمه شب دویدن کار عادی شده بود ۲روزی که رهبر امده بود و مردم نمیدونم واسه چی خودشون را خفه میکردن که در عرض چند دقیقهای تختهای اورژانس پر از مریض شد فقط از بین حرفهاشون متوجه شدم این مردم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 آذرماه سال 1386 18:13
-
بر بادرفته
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 09:01
نمی دانم داستان اسکارلت چه موقع می خواهد تمام شود.هنوز هم همان دخترانه نا ارام همیشگی. بر باد رفته اگر چه به عقیده بعضی ها یک داستان عوام پسندو سر گرم کننده است ولی پر است از حرفهایی که متعلق به روح دخترانه ای است که هرگز بعد از قرنها هم ساده و یکنواخت نمیشود.دخترانه نا ارامی که به زن بودن میرسد و ارامشی که نمداند چرا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 آبانماه سال 1386 13:40
من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشیار است
-
............
پنجشنبه 3 آبانماه سال 1386 13:15
ادمی که نه خیلی خوب باشه نه خیلی بد اصلا به درد نمیخوره میشه مثل من همه جا شک میکنه ای ن روزها را دوست ندارممممممممممممممم
-
ارامش
سهشنبه 1 آبانماه سال 1386 11:09
نمی دانستم کودک عشقم را میان دلت جا گذاشتم و تو هنوز نگران چشمهای خیسش هستی..... دیشب با یکی از دوستای خوبم بعد از مدتها صحبت کردم همیشه راهنمایهاش یه ایده جدیده خوشحالم که اونا دارم
-
برای یه دوست
یکشنبه 22 مهرماه سال 1386 17:29
باور نداشتم تو هم دل به دریا بزنی سیب حوا دستان تو را هم پر کرد
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 مهرماه سال 1386 17:24
گاه زندگی من فقط مرور توست در ملودی خاطراتم چه لذتی داشت امروز تو را هزار بار نواختم و تو هر بار گفتی که حس خواستن را نداشت من به تکرارت عادت کردم و تو به ..... نمی دانم..........
-
انسان
یکشنبه 1 مهرماه سال 1386 09:14
چرا ادمها همیشه در شروع قشنگترینن. وقتی برات فلسفی صحبت میکنن.برات شعر میخونن از ارزوهاشون میگن که قصد فتح انجا را دارند و فلان فکر بزرگ را .همه معصومند و پایبند عشق اسطوره ای و وقتی همه ما خودمان میشویم میشویم همان انسان خاطی و فراموشکار میشویم همان که پی غریزه میرود پی بودنهایش .پی احساسش ..دیگر برایمان اسطورهای...
-
تو
پنجشنبه 22 شهریورماه سال 1386 16:00
و عقایدم انقدر در هم تابید و گره خورد کور کورانه که کلاف عقده های ندیدنت شد تار و پود زندگیم را میشکافم سر نخ ایمانم گم شده است تورا نمی یابم............
-
برزخ
سهشنبه 6 شهریورماه سال 1386 13:21
میان زمین و اسمان مانده ام نه دلم زمینی میشود که هوای پرواز نکند و نه دستهایم اسمانی که دعایی بکند میان برزخ خویش مانده ام
-
عشق قوها
شنبه 3 شهریورماه سال 1386 17:01
باور اینکه داستان قشنگ قوها خیلی وقت تموم شده سخته این روزها دوست داشتن یا به منطق گره میخورد یا به سرخی جامی شبانه.دنیایی که دوست داشتنش .عشقش فقط به فلسفه بافی میپیوندد .یا به اسارت تو. یا به سرخی جامی. چاره ما که در این دنیای وحشت زده که با سرعت نور در حال تغییر چیه؟ یا باید خیلی منطقی و خشک به عشق جواب سر بالا...